لطیف-سری 2

کم کم مرغ هم مثل "سیمرغ" داره افسانه میشه .
ماکه یه تیکه بال مرغو بانخ بستیم مثل "چای لیـپتون" میکنیم توبرنج
 چلومرغ میزنیم! 

 

 ................................................

 

یه جفت جوراب داشتم, خیلی باهم معاشرت داشتیم
توی دوران اوج رابطه مون یه لنگه اش گم شد...
امروز کشومو ریختم بیرون, یهو دیدم اون تــَــه زُل زده تو چشمام!!!!
گفتم : کجا بودی لوتــــــــــی؟!؟!؟
گفت : باس یه مدت با خودم خلوت می کردم, ولی تمام این مدت بوی تو رو می دادم...
بــــــوییدمش... همون لحظه فهمیدم خیلی مــَــــــــــــــــــــــرده!.
سنگم بود با اون بو باید پودر میشد تا الان 

 

 ...........................................

به غضنفر میگن میتونی نقش یوسف رو بازی کنی ؟
میگه آره ولی نمیتونم پیشنهاد زلیخا رو رد کنم ! 

 

 ..........................................

زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه
گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد